زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

برای دخترم زهرا

تلنگر کافیست خلاقیت راه خود را پیدا خواهد کرد!

دیروز دخترم کنار باغچه نشسته بود و برگهای گل شب بو را تکه تکه میکرد وسعی میکرد به آنها نظم بدهد با رسیدن من سرش را بلند کرد و گفت آدمک ساختم"فهمیدم کوچولوی من پازل های هندوانه ای را توسعه داده و فهمیده با چیزهای دیگر هم می شود اشکالی را در آورد و عصر که با پدرش بیرون رفته بود موقع برگشت شوهرم گفت با سنگ هایی که توی کوچه پیدا میکرده سعی میکرده آدمک بسازد و من در دلم فریاد زدم زینب جون(نی نی آی کیو )ممنونتم   ...
2 خرداد 1393

بازی که زهرا ایده اش را داد-آستانه ی 2 سالگی

خسته و کوفته با زهرا کوچولو توی هال نشسته بودیم کنار در اطاق که هنوز آقای نجار برای نصبش نیامده بود و زهرا خانم رویش را با دست روغنیش لکه لکه کرده بود که شنیدم بهم میگه مامان این اسبه این اسبه"و به لکه های روغن روی در اشاره میکند و واقعا خیلی شبیه اسب بود از آنجا این بازی به ذهنم رسید که میتوانم لکه های رنگ را بی هدف روی کاغذ بپاشم و از زهرا بپرسم تا او با تخیل خود آنرا شبیه چیزی کند و من همیشه از پیشرفتش لذت می برم   ...
2 خرداد 1393

بابای معجزه گر

عزیزم مدتیه تقاضاهای عجیب میکنی از نظر تو بابا کسی هست که اندازه آب دریا پول تو جیبش هستچند ماه پیش میگفتی باباماشین بخر  ودیروز تو با اون لحن شیرینت  به من میگفتی"انگو بذار اینجا"و به دست کوچت اشاره میکردی یعنی النگو تو دستم کن بوسیدمت و رفتم 3تا النگوی  که هدیه موقع تولدت بود رو آوردم و تو دستت کردم اما تو زیاد راضی نبودی به نظرت کم بود با شگرد تعریف کردن راضیت کردم جالب اینجاست هر وقت چیزی میخوای و نیست میگی بابا بیاد می خره چه دنیای ساده ای داری مامانی! بابایی که همه چیز میتونه برات فراهم کنه!!!!  
2 خرداد 1393